کیان کوچولوکیان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

فرشته کوچولویه مامانی

اواخر هشت ماهگی

1393/6/23 2:12
نویسنده : مامان رخساره
367 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل مامانیمحبت

همه اینایی که الان دارم مینویسم رو بعدازظهر هم نوشتم ولی چون لب تاپ باتری روش نبود و منم هنوز سیو نزده بودم شما لطف کردی و سینه خیز اومدی و یهو سیم رو از برق کشیدی و همه چی پریدآرام و الان دوباره در خدمت وبلاگ شما هستم برای آپ کردن و جنابعالی هم کنار بابایی در خواب ناز شبانه به سر میبرید.بوس

خب عزیزم اومدم برات از کارات بگم و اتفاقاتی که تو این چند وقته افتاده و من نیومدم بنویسم حالا با تاخیر میگم

از کارات بگم که دیگه کامل میشینی و دیگه نمیفتی و خودتو کامل نگه میداری

کار جدیدی که از پریشب یاد گرفتی همین سینه خیز رفتنته که خیلی وقته منتظرش بودم البته حالتی که میری بیشتر به مدل چهار دست و پا شبیهه ولی هنوز کامل یاد نگرفتی فدات شم.از این به بعد باید بیشتر مواظبت باشم و همش دنبالت بدوم .وای که چقد منتظر این روزا بودم و نمیدونم چه جوری خوشحالی و ذوق وشوقمو از این کارات بگم هر چند شلوغ میکنی ها ولی برام خیلی شیرینن خیییییییییییییییییییلیبغل

راستی میزارمت نو روروئک و شما هم حسابی میری شلوغ کاری و فضولی به همه چی تا جایی که دستت برسه دست میندازی شلوغ کار مامانی

جونم برات بگه که هر روز یه صدایی از خودت در میاری انگار داری حروف الفبا رو کار میکنی

یه روز میگی : بَ بَ بَ بَ

یه روز : دَ دَ دَ دَ

یه روز : عَم عَم عَم عَم

یه روز : آق آق آق آق،  اینو وقتی پشت هم میگی انگاری میگی آقا

و همینطور چیزای دیگه مث جیزَّه   و   گیخَّه و ... که مامانی قربون صدات بشه الهی

اتفاقاتی که تو این چند وقت افتاد هم:

اولیش اینکه منو تو و بابایی رفتیم مشهد واسه اینکه من آزمون استخدامی بانک سپه رو بدم . تو و بابایی برا اولین بار چند ساعت رو باهم تنهایی گذروندید اونم تو ماشین که فک کنم حسابی هم بهتون خوش گذشته بود مخصوصا به بابایی چون از بودن با تو خیلی لذت میبره و همیشه بهم میگه خوش بحالت که کیان زمان بیشتری رو با تو میگذرونه و من نمیتونم خیلی باهاش باشم

دومیش تولد مامانی بود که هشتم شهریور ماه بودجشن

سومیش هم رفتن بی بی جون به تهران برای عروسی پسرخاله من و همچنین یه مسافرت چند روزه با دایی رضا  که برات کادو هم آورد بی بی جان

اخریش هم اینکه تو و منو و بی بی جان و دختر خاله مائده یه روز رفتیم پارک و تو کلی بازی کردی . تاب بازی، سرسره .حالا عکساشو برات میزارم نانازم

خب دیگه مامانی تا جایی که یادم بود برات نوشتم و چیزی نمونده چز دوست داشتن تو عزیز دل مامان و بابا محبتبوسبغل

خیلی دوستت داریم مامانی

خدا رو شکر میکنیم بابت داشتنت و بودنت تو زندگیمون

که با بودنت، زندگیمون شیرین تر از قبل شده و با شیرین کاریات هر روز شیرین تر هم میشه . تو به زندگیمون روح و امید و شادی بخشیدی فرشته کوچولوی مامان

دلم میخواد این آخر حرفم به حرفی که همیشه بابات میگه ختم بشه:

بابایی بعد از اومدن شما تو زندگیمون همیشه میگه :

فک نمیکردم بچه انقد شیرین باشه ،خدایا به همه اونایی که منتظرشن این شیرینی رو عطا کن

خدا جونم محافظ همه فرشته کوچولو ها باش محافظ فرشته منم باش.

آمین یا رب العالمین

 

اینم چند تا عکس از گل پسرم

 

اولای نشستن کیان مامان

 

 

جاااااااااانم ،بگردم خنده هاتو

مامانی حالا راست بشین خم نشو

ج

 

آفرین پسر حرف گوش کن مامان

 

 

اینجا هم پسرم تو روروئکش نشسته میخواد بره شلوع کاری

 

 

قربووون چشات

 

 

اینم عکسای پارک

 

تاب تاب عباسی

خدا کیانو نندازی

اگه میخوای بندازی

بغل مامان بندازی

بغل بابا بندازی

ایتم سرسره بازی

بین موهات و سرسره اصطکاک ایجاد میشد موهات سیخ میشد هههه

 

اینجا هم با هم میرفتیم بیرون

این کادو بی بی جان که از سفر برات آورد

 

اینم اولین کفشای پسرم که تا پات میکنم انقد پاهاتو بهم میکشی  تا در بیاریشون

 

 

کیان جووووون

دوستت داریم

بی حد و  اندازه

 

پسندها (1)

نظرات (5)

فرشته - مامان امیراشکان
24 شهریور 93 3:00
سلام رخساره جون و کیان جون گلم . عزیزم خیلی جیگر شدی هزار ماشالا نشستن و سینه خیز رفتن و همین طور غذا خوردنت مبارک خوشگلم . ممنون مامانی که به کیان میرسی ایشالا هزار ساله بشی عزیزم
مامان رخساره
پاسخ
سلام عزیزم خوش اومدی قربونت فرشته جوووون ممنون که بهمون سر میزنی
مامان ستایش
25 شهریور 93 7:01
قربونت بشم عزیزخاله چقدر ماهی تو ایشاله زیرسایه مامان بابات صدوبیست ساله بشی
مامان رخساره
پاسخ
ممنونم خاله جون شما لطف داری سلامت باشی
zahra1367
31 شهریور 93 14:42
اخی کیان کوشولو چقده ملوس شدی...قدرمامان وباباتوبدون که خیلی دوست دارن.. بووووووووس برای توعزیزخاله
مامان رخساره
پاسخ
قربونت عزیزم ممنون
دخمل خاله الهه
16 مهر 93 20:01
سناااااااااااااااااااااام کیان جونی... خوفی؟؟ قربوووون اون خنده هات نفس بوووووووووووووووووووووووووووووووس بوس ملاقب خودت باش.. بابای...
دخمل خاله الهه..
16 مهر 93 20:05
سناااااااااااااااااااااااااام کیان جونی.. قربوووووون اون خنده هات نفس.. بوووووس بوس ملاقب خودتون یاشید.. ووییییییی ی گاااازمحکم از اون لپای سنجابیت...
مامان رخساره
پاسخ
میسی دخمل خاله جوووووووونی دلم براتون تنگ شده یه عالمه - یه عالمه خیلی کمه شما هم به جای من همدیگه رو گاز بگیرین