اواخر هشت ماهگی
سلام گل مامانی
همه اینایی که الان دارم مینویسم رو بعدازظهر هم نوشتم ولی چون لب تاپ باتری روش نبود و منم هنوز سیو نزده بودم شما لطف کردی و سینه خیز اومدی و یهو سیم رو از برق کشیدی و همه چی پرید و الان دوباره در خدمت وبلاگ شما هستم برای آپ کردن و جنابعالی هم کنار بابایی در خواب ناز شبانه به سر میبرید.
خب عزیزم اومدم برات از کارات بگم و اتفاقاتی که تو این چند وقته افتاده و من نیومدم بنویسم حالا با تاخیر میگم
از کارات بگم که دیگه کامل میشینی و دیگه نمیفتی و خودتو کامل نگه میداری
کار جدیدی که از پریشب یاد گرفتی همین سینه خیز رفتنته که خیلی وقته منتظرش بودم البته حالتی که میری بیشتر به مدل چهار دست و پا شبیهه ولی هنوز کامل یاد نگرفتی فدات شم.از این به بعد باید بیشتر مواظبت باشم و همش دنبالت بدوم .وای که چقد منتظر این روزا بودم و نمیدونم چه جوری خوشحالی و ذوق وشوقمو از این کارات بگم هر چند شلوغ میکنی ها ولی برام خیلی شیرینن خیییییییییییییییییییلی
راستی میزارمت نو روروئک و شما هم حسابی میری شلوغ کاری و فضولی به همه چی تا جایی که دستت برسه دست میندازی شلوغ کار مامانی
جونم برات بگه که هر روز یه صدایی از خودت در میاری انگار داری حروف الفبا رو کار میکنی
یه روز میگی : بَ بَ بَ بَ
یه روز : دَ دَ دَ دَ
یه روز : عَم عَم عَم عَم
یه روز : آق آق آق آق، اینو وقتی پشت هم میگی انگاری میگی آقا
و همینطور چیزای دیگه مث جیزَّه و گیخَّه و ... که مامانی قربون صدات بشه الهی
اتفاقاتی که تو این چند وقت افتاد هم:
اولیش اینکه منو تو و بابایی رفتیم مشهد واسه اینکه من آزمون استخدامی بانک سپه رو بدم . تو و بابایی برا اولین بار چند ساعت رو باهم تنهایی گذروندید اونم تو ماشین که فک کنم حسابی هم بهتون خوش گذشته بود مخصوصا به بابایی چون از بودن با تو خیلی لذت میبره و همیشه بهم میگه خوش بحالت که کیان زمان بیشتری رو با تو میگذرونه و من نمیتونم خیلی باهاش باشم
دومیش تولد مامانی بود که هشتم شهریور ماه بود
سومیش هم رفتن بی بی جون به تهران برای عروسی پسرخاله من و همچنین یه مسافرت چند روزه با دایی رضا که برات کادو هم آورد بی بی جان
اخریش هم اینکه تو و منو و بی بی جان و دختر خاله مائده یه روز رفتیم پارک و تو کلی بازی کردی . تاب بازی، سرسره .حالا عکساشو برات میزارم نانازم
خب دیگه مامانی تا جایی که یادم بود برات نوشتم و چیزی نمونده چز دوست داشتن تو عزیز دل مامان و بابا
خیلی دوستت داریم مامانی
خدا رو شکر میکنیم بابت داشتنت و بودنت تو زندگیمون
که با بودنت، زندگیمون شیرین تر از قبل شده و با شیرین کاریات هر روز شیرین تر هم میشه . تو به زندگیمون روح و امید و شادی بخشیدی فرشته کوچولوی مامان
دلم میخواد این آخر حرفم به حرفی که همیشه بابات میگه ختم بشه:
بابایی بعد از اومدن شما تو زندگیمون همیشه میگه :
فک نمیکردم بچه انقد شیرین باشه ،خدایا به همه اونایی که منتظرشن این شیرینی رو عطا کن
خدا جونم محافظ همه فرشته کوچولو ها باش محافظ فرشته منم باش.
آمین یا رب العالمین
اینم چند تا عکس از گل پسرم
اولای نشستن کیان مامان
جاااااااااانم ،بگردم خنده هاتو
مامانی حالا راست بشین خم نشو
ج
آفرین پسر حرف گوش کن مامان
اینجا هم پسرم تو روروئکش نشسته میخواد بره شلوع کاری
قربووون چشات
اینم عکسای پارک
تاب تاب عباسی
خدا کیانو نندازی
اگه میخوای بندازی
بغل مامان بندازی
بغل بابا بندازی
ایتم سرسره بازی
بین موهات و سرسره اصطکاک ایجاد میشد موهات سیخ میشد هههه
اینجا هم با هم میرفتیم بیرون
این کادو بی بی جان که از سفر برات آورد
اینم اولین کفشای پسرم که تا پات میکنم انقد پاهاتو بهم میکشی تا در بیاریشون
کیان جووووون
دوستت داریم
بی حد و اندازه