کیان کوچولوکیان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

فرشته کوچولویه مامانی

آغاز نشستن و غذا خوردن پسرم

1393/5/13 3:38
نویسنده : مامان رخساره
458 بازدید
اشتراک گذاری
سلاااااااااااااااااااااااااااام مامانی
 
گل مامانی این روزا خیلی شیطون شدی همش برمیگردی رو شکم ولی نه جلو میری نه عقب فقط قل میخوری خخخخخ،بهت میگم کیان قلقلی. واسه رسیدن به هرچیزی فقط خودتو قل میدی و میرسی بهش اگه نتونی به دست بیاریش هم گریه میکنی،انقده قشنگ دو دستی شیشتو دستت میگیری و آب یا هر چیزی که توش باشه رو میخوری،وسطاش هم هی شیشه رو از دهنت میاری بیرون و بهش یه نیگا میکنی که انگار ببینی چقد توش مونده باز دوباره خودت میزاری تو دهنت و میخوری
 
راستی مامانی غذا خوردنت مبارک جشنجشن
این روزا دارم برات فرنی درست میکنم و تو هم انقده ناز و با اشتها میخوری
 
نشستنت هم مبارک گل نازم ، مامانی سه روز پیش واسه اولین بار برای 30 ثانیه خودت بدون کمک نشستی که عکس دارم ازش و برات میزارم که اون روز رفته بودیم باغ بابایزرگ تو روستا،  خیلی خوش گذشت و شما هم همش به درختا نیگا میکردی و حرف میزدی .آها از حرف زدنت بگم که چقد حرف میزنی مامانی
 
حسم بهم میگه شما هم زود راه میری و هم زود حرف میزنی متنظر
 
حالا از حرف زدنات بگم : ب ب - م م - عمم-بوووو- أ بووووو  خلاصه کلی صدا از خودت درمیاری قربون صدات
فک میکنم واسه ده روز دیگه هم کامل میتونی بشینی چون این روزا خیلی خودتو خوب نگه میداری قربون پاهای کوچولوت،وقتی سرپا نگهت میدارم و دستاتو میزارم رو مبل قشنگ خودتو نگه میداری و میتونی چند لحطه ای بدون کمک وایستی
وقتی لباس میپوشم یا چادر سرم میکنم انقده دست و پا میزنی و ذوق میکنی چون میدونی بعدش میریم بیرون ، فدات بشم،خو تو از کجا اینا رو میفهمی زرنگم
 
فعلا از مرواریدات هم خبری نیست ولی همچنان لبتو میکشی به لثه هات
 
خلاصه که این روزا حسابی باهات سرگرمم و گذر زمان رو حس نمیکنم
همین دیشب بود وقتی تو خواب بودی منو بابایی با هم حرف میزدیم بهش میگفتم بعد از فوت دایی جوووون اگه تو نبودی نمیدونم چه جوری باید این روزا رو میگذروندیم
خیلی دلم میخواست دایی می بود و این شیرین کاریهاتو میدید ،آخه خیلی دوستت داشت و خیلی میخواست باهات بازی کنه ولی چه کنیم که ... غمناک هر هفته پنج شنبه و جمعه میریم پیش دایی جون و بهش سر میزنیم میدونم که می بینتت و خوشحال میشه
برای شادی روحش اللهم صل علی محمد و آل محمد
 
بابایی خیلی بهت وابسته شده و بی اندازه از بودن تو لذت میبره
صبح که میره سر کار،تو خوابی ولی میاد بغلت میکنه و چند دقیقه ای نگات میکنه بوست میکنه و میره
ظهر ها هم وقتی میخواد بره منو تو میریم بدرقه اش اونم بغلت میکنه بو میکنه بدنتو و بوست میکنه میره
شب هم که کلی باهات بازی میکنه و بعد میدتت به من که بخوابونمت . چند شب پیش بهم میگه خوش به حال شما مامان ها چون بچه با شما آرامش خاصی میگیره و با شما آروم میشه ولی این آرامش رو هیچ وقت یک پدر برای بچه نداره، خیلی حرفش برام جالب بود و اینو نشون میداد که دوس داره حس صمیمیت رو با تو بیشتر تجربه کنه منم تمام سعیمو میکنم که رابطه تو و بابایی اونجوری باشه که اون دوس داره تا اونم یه حس قشنگ رو تجربه کنه
 
خوش به حالت ، به خاطر داشتن همچین پدری ،پسرم .امیدوارم قدرشو بدونی یعنی من کمکت میکنم که بدونی و میدونم اخلاق بابایی جوری هست که جذبت میکنه مث آهنربا چشمک
 
خلاصه که خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دوست داریم محبت
انقد که وقتی نصف شب پا میشی و گریه میکنی ،در اوج خوابی که هستیم قربون صدقت میرم و محکم بغلم میگیرمت و میبوسمت  و یا بابایی سراسیمه بیدار میشه و بغلت میکنه و میچسبونتت به سینش و تکونت میده تا خوابت ببره 
و این یعنی عشق
دوستت داریم
 
این همون اولین نشستن بدون کمکته عزیز دلم
لبتو ببین بردی تو دهنت بوس
 
 
این از یه زاویه دیگه که عاشق این مدل خنده هاتم
کاش از زاویه اونور هم عکس میداشتم که خندت کامل معلوم بود
 
اینجا میخواستی سیبو تو هوا بزنی خخخ
همش خودتو به برگی، درختی، شاخه ای بند میکردیمحبت

 
اینجا هم تو باغ لالا کردی ،چون باد میومد کلاه سرت کردم نازنازی
 
اینم شیشه گرفتنت
اونم موش موشیته که بعد از شیشه میفتی به جون اون میشه موش آب کشیده خخخخ
 
اینم سر پا وایستادن پسر گلم
 
 
قربون خنده هات که تا باهات حرف میزنم میخندی قلبم
 
سلام پسرم
منو دیدی ،دوستاتو ول کردی؟؟
فدای ذوق کردنات
 
قربون چشات و خنده هات
 
 
مامانی الان ساعت 3.38 دقیقه صبحه و شما بیدار شدی و داری شیر میخوری
عاشق شیر خوردنتم و از شیر دادن به تو واقعا و از ته دل لذت میبرم
 
دوستت دارم عشق کوچیکه
بابایی هم عشق بزرگه اس
دوستون دارم به امید روزهای شیرین تر
 
پسندها (1)

نظرات (5)

مامان کیان
14 مرداد 93 13:26
چقدر قشنگ نوشتی ..........امیدوارم همیشه و تا ابد انقدر زندگیت شیرین باشه و از با هم بودنهاتون لذت ببرین.راستی کیان خیلی بزرگ شده ماشالا....حتما زود حرف میزنه چون پسر منم از خودش صدا در میورد حالا که یه سالشه دایره لغاتش بیشتر از همسن و سالاشه .
مامان رخساره
پاسخ
قربونت دوست خووووبم
سیسا مامانی(فاطمه)
21 مرداد 93 12:38
سلام خوشجل خاله ماشالا چه پسری چه پسری چه شیطونی .ایشالا سایه مامان و بابا همیشه رو سرت باشه تو پسر خوبی واسشون باشی عزیزم .
مامان رخساره
پاسخ
ممنون خاله سیسا بلا
مامان علیرضا
29 مرداد 93 18:58
هزار ماشالله به آقا کیان اگر زحمتی نیست برید به این لینک واسه عکس علیرضا نظر و امتیاز بذارید http://okno.ir/index.php?route=information/pictures7
مامان صدف
10 شهریور 93 13:12
سلام رخساره جون. خوشحالم که روی نینی نازتو میبینم. یادمه یه بار اومدی تو وبلاگ صدف نظر گذاشتی و آرزو میکردی که یه روزی نینیتو بقل کنی. خدا رو شکر که به آرزوت رسیدی. خدا بهت ببخشه ایشالله
مامان رخساره
پاسخ
ممنون عزیزم آره خدا رو شکر واقعا
ب مثل باران
17 شهریور 93 15:41
سلام خدا پسر نازت و براتون حفظ کنه