کیان کوچولوکیان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

فرشته کوچولویه مامانی

سونو گرافی دوم و ماه مبارک رمضان

1392/4/18 21:17
نویسنده : مامان رخساره
295 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس بابا و مامانی

خوشگلم چند روز پیش حالم بد شد ناراحت نمیدونم علتش چی بود ولی وقتی با خانم غیور (منشی خانم دکتر موسوی فر) تماس گرفتم یکمی نگرانم کرد و گفت سریع باید بری سونوگرافی ،همه میگن رعایت نکردی و انگار نه انگار که نی نی داری ولی مامانی نمیدونم چیه که باهات خیلی احساس راحتی میکنم و همونطور که تو اولین نوشتم تو این وبلاگ برات نوشتم حس میکنم که خدای مهربونم تو رو ازم نمیگیره ،میدونی چیه یه جورایی به این چیزی که میگم ایمان دارم و تمام قلبم از این حرفی که میگم روشنه.توکل کردم به خدا، همونطور که واسه اومدنت توکل کردم و تو رو ازش خواستم که اگر به صلاحمونه تو رو بهمون بده و همونطور هم موندنت رو میخوام اگر به صلاحمونه

بابایی نگران بود آخه مشهد بود و من قوچان . و کامل ار حالم خبر نداشت،میدونی براش چی پیامک فرستادم

فرستادم:

گاهی بهترین کاری که میشه کرد نه فکر است نه خیال،فقط باید ایمان داشت که درست می شود.

شاید به ظاهر اینو واسه بابایی فرستادم ولی تمام وجود خودم با این جمله آرامش گرفتم،بابایی هم حتما همینطور بوده و آرومش کرده

خلاصه عزیز دلم،دیروز بابایی که مشهد بود من خودم رفتم مشهد و روبروی بیمارستان رضوی از ماشین پیاده شدم و بابایی اومد دنبالم و با هم رفتیم بیمارستان و اونجا سونو رو انجام دادم .

وااااااااااااای که نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی خانم دکتر گفت همه چی خوبه و نرماله و جای نگرانی نیست،دیدی عزیزم که قراره پیش مامانی و بابایی بمونی

ولی خب یه چیزی که هست دوران بارداری دوران پر استرسیه مخصوصا واسه مامانا چون همیشه نگرانن که نکنه اتفاقی بیافته،تمام سعیمو میکنم که وقتی این فکرا میاد سراغم با یاد خدای مهربونم و توکل به او همه نگرانی ها رو بزارم کنار و به لحظه ای که تو بغلم میگیرمت و میبوسمت و بوت میکنم فک کنم،وای خدای من چی میگم لحظه ای که تو بغلم بگیرمت،مطمئنم شیرین ترین لحظه عمرمون خواهد بود هم من و هم بابایی،الان که اینا رو مینویسم نمیدونم از خوشحالیه یا از ناراحتی ولی اشک امون نمیده که صفحه کلید رو ببینم.مامانم خیلی دوست دارم

نفسم امروز پیشواز بود و داریم وارد ماه عزیز و پر خیر و برکت رمضان میشیم.ماهی که هر وقت بهش نزدیک میشیم دلم پر میکشه واسه تک تک لحظه هاش

دوست داشتم به پاس اومدن تو روزه بگیرم ولی چه کنم که نمیشه حداقل تا روز شنبه که برم مشهد و از خانم دکتر بپرسم.

نمیدونی امروز چه جوری بودم همش یاد ماه رمضونایه سالهای قبل میفتادم،چقد شیرین و دوست داشتنی بود.یاد نون پنیر سبزی سر سفره افطار که حتی اگه خوشمزه ترین غذا هم سر سفره باشه این از همه چیز بیشتر به آدم میچسبه،یاد سحری هایی که حتی بعضی موقع ها تنبلیمون میشد ولی لذتی داشت که در نوع خودش وصف ناپذیره ولی از ته دلم میگم که خیلی دلم واسه این ماه تنگ شده بود واسه عبادات و راز و نیازهایی که تو این ماه داری که انگار یه جور دیگن با همیشه فرق دارن.

خدا جونم بابت همچین ماه زیبایی ازت تشکر میکنم.

راستی عزیز دلم امروز تیام خانم هم به دنیا اومد،و مهسا دوست عزیز من هم به معنای واقعی مادر شد و میتونه از امروز با تمامی وجود عشقش رو نثار دختر نازش کنه.

خدای مهربونم به حق همین اذانی که همین الان تموم شد و این ماه عزیز ازت میخوام هر بنده ای از بنده هات که منتظر اومدن این نعمت شیرین و دوست داشتنیه،کامش رو شیرین کنی و فرزندی صالح وسالم تو زندگی های پر مهرشون قرار بدی.آمین...

امروز عصری،یه کمی دلم گرفت،شاید به خاطر اومدن ماه رمضونه و اینکه من نمیتونم روزه بگیرم واسه همین یکمی پر حرفی کردم.بابایی هم الان داره میاد خونه و فردا صبح زود باز میره مشهد،برای اونم دعا میکنم تا همیشه همیشه سالم باشه و دستان پر مهرش روی سر من و تو باشه. و ازش میخوام که منو ببخشه بابت همه غرغر کردنایه اوایل بارداریم که همش به خاطر تغییر هورمونایی بود که تو بدنم اتفاق میفتاد و واسه همه هم میوفته ولی بالاخره در اوج کارش یه جورایی منم اذیتش کردم ولی دیگه خدا رو شکر الان از اون حالات خبری نیست.ومطمئنم اونم منو درک میکنه.

این دفعه میخوام بگم دوستتون دارم هم تو رو و هم بابایی رو قلب ماچ و از خدا جونم میخوام همه تو زندگیشون شاد باشن و من و تو و بابایی هم تا هستیم زندگیمون لحظه به لحظه پر از مهر و صفا و صمیمیت بشه.آمین ...

بازم بابت اومدن و موندنت خدای مهربونم رو شکر میکنم و باز هم میگم:

الحمد الله الرب العالمین

 

سونوگرافی دوم

 

الان دیگه قشنگ دیده میشیتو سونو،اوناهاش اونجایی نانازم

چشای نازت که هنوز بسته ان ،دستا و پاهات که دیگه الان انگشتاشون هم تشکیل شده رو میتونی تکون بدی قربونت برمماچ

خوشگلم سه روز دیگه وارد ماه چهارم میشی

دوست داریم

اندازه ای که به نفسهای مامان و بابا وصلی


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

هدی مامی مه نیا
20 تیر 92 17:23
سلام رخساره جون جدا خوشحالم که دوستی مثل شما دارم ، راستش احساساتت یه جورایی منو یاد دوران بارداریه خودم می تدازه ، ان شالله همیشه سالم و سلامت باشین
حلول ماه رمضانم تبریک می گم ،
راستش من دوران باراداری پر استرسی داشتم اونم به خاطر تشخیص اشتباه دکتر ، گاهی اوقات تکنولوژی زیادی پیشرفته اصلا خوب نیست، و یک گفته اشتباه باعث شد من چه سونوگرافیای عجیبی برم ، حتی کارم رسید به آمینو سنتز و تا روزی که مه نیا به دنیا اومد همش فکرم مشغول بود ، ولی دوستم که هفته پیش زایمان کرد اصلا مثل من وسواس نداشت و همه چیو راحت می گرفت و سونو گرافیای معمولی می رفت خیلی راحت این دورانو گذروند.
اینا رو گفتم که هر چی دکترا می گن درست نیست و به قول شما ایمان قلبی از همه چیز مهم تره .

با همه سختیاش این دوران زیباترین و بهترین دوران زندگیم بود و با لحظه لحظش عشق کردم

خیلی مواظب خودت باش اصلا فکر روزه گرفتن نباش ان شالله بعد از اینکه به سلامتی نی نیو از شیر گرفتی میتونی روزه بگیری ، تو الان مسئولیت سنگینی داری به خودت برس حسابی حصوصا الان .

راستی نمی دونم یه حسی بهم میگه نی نی دختره



قربونت عزیزم وممنونم از لطفت و اینکه منو یادت نمیره و بهم سر میزنی
آره دوران در عین حال سخت ولی شیرینیه،بی صبرانه منتظرم که تکونهاشو متوجه بشم،آخه احساس میکنم اینجوری ارتباطم باهاش قوی تر و محسوس تر میشه

تا جایی که راه داشته باشه سعی میکنم نگرانی و استرس رو از خودم دور کنم.
تو هم مواظب خودتو اون دختر نانازی باش
بازم ممنونم از اینکه برام وقت گذاشتی