دل نوشته مامان رخساره (1)
آرام جانم، امروز آمده ام با تو از عشق و دوست داشتن سخن بگویم.
ای امید زندگیم،شور و شوقی ست در وجودم همراه با نگرانی هایی که قرار است زین پس همره مادرانگیم باشد.
زیباست نگران شدن برای حال و احوال خودم اما به خاطر وجود تو
زیباست مراقبت از خودم ولی به دلیل وجود نازنین تو
زیباست افزون شدن عشق میان من و پدرت به بهانه تو
زیباست لطف پروردگار به من به خاطر بودن تو در من
زیباست ... .
عاشقانه هایم را نثار تو میکنم فرزندم
تویی که هم اکنون در بطن من آرام گرفتی و نفسهایت به نفسهایم،و رگ و خونت به رگ وخونم پیوند خورده است
مینویسم و آرام برایت نجوا میکنم تا عشق مادرانه ام در اعماق وجودت لانه گزیند، تا وقتی به این دنیای پر رمز و راز آمدی و چشمان زیبا و معصومت را باز نمودی با عشق و محبت به اطرافت بنگری،طوری که هیچ چیز،جای محبت و مهربانی را در قلبت نگیرد.
آن چنان که سهراب در تولد یک سالگی فرزندش نوشت:
ﭘﺴﺮﻡ ! ﻳﻚ ﺑﻬﺎﺭ، ﻳﻚ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﻳﻚ ﭘﺎﻳﻴﺰ ﻭ ﻳﻚ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻱ ! ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﭘﺲ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﻜﺮﺍﺭﻳﺴﺖ ﺟﺰ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ.
آری پسرم،من مادرم
مادری که با هر بار حرف زدن و فکر کردن در مورد تو،اشک از چشمانش جاری می شود به شوق تو و برای سعادت تو
آرزویم این است روزی بتوانم با چشمان خسته و پر امیدم،سعادت و شادکامی تو را ببینم.
عاشقانه دوستتان دارم و درون قلب من جای دارید
تو و پدرت را میگویم فرزندم
پدرت که عشق و زندگی من است
و
تو که حاصل عشق و ثمره زندگیمان هستی
امید دارم روزگاری خوش را در کنار هم،پیش رو داشته باشیم به استعانت خداوند متعال وتلاش و کوشش خودمان