کیان کوچولوکیان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

فرشته کوچولویه مامانی

پایان چهارده ماهگی گل پسرم

مامانی سلااااااااااااااااام گلم این روزا مشغول خونه تکونی و کارهای عید هستم و اصلا وقت ندارم برای وبلاگ نویسی ٰمنو ببخش خوشگل مامان چند روزیه تو فاصله های کوتاه دستش رو ول میکنه و خودش میره و داره یواش یواش ترست میریزه برای راه رفتن خوشگلم چند تا عکس میزارم و میرم که کارامو بکنم راستی دو شب پیش هم با بابایی بردیمت آرایشگاه مردونه و موهاتو کوتاه کردیم   برید کناااااااااااار کیان رانندگی می کند لختی هاتو بخوره مامان چشمات مال مامان کیان جوووون و تلفن بیچااااره ...
27 اسفند 1393

بدون عنوان

سلام نازنازی من عزیزم این مطلب رو حدود یه هفته پیش نوشتم ولی اون موقع نت قطع شد و نشد سیو کنم حالا سیو کردم. پسرم کلی بزرگ شده و مامانش داره کلی کیف میکنه آره عزیزم الان خیلی فرق کردی با قبلت یعنی بهتره بگم هر روزت با دیروز فرق میکنه و شما نسبت به اطرافت واکنش های متفاوت و فهم بیشتری پیدا میکنی . همچنان راه نمیری . من فکر میکنم بیشتر به خاطر اینه که خیلی محتاط هستی و حاضر نیستی کوچکترین خطری کنی اگه یهو دستت رو ول کنم هول میشی و یا همون لحظه خودتو میندازی زمین و یا اینکه چند قدم راه میری و بعد میشینی . بده - بگیر - بریم رو درست درک کردی و به جا ازشون استفاده میکنی واسه بده...
27 اسفند 1393

شِی شِی شِی شیطونک

اینجا شیطون بلای ما،آقا کیان رفته بود سراغ ظرف برنج که مامانی خیس کرده بود تا نهار درست کنه . ظرف رو گذاشته بودم رو میز و خودم از آشپز خونه اومده بودم بیرون که یه آن دیدم شما آقاااا ساکت موندی تو آشپزخونه ، بدو بدو اومدم که با این صحنه هایی که پایین عکسش رو میزارم مواجه شدم . بله جنابعالی چون قدت بلند شده ماشاله ،دستتو برده بودی بالا و ظرف رو کشیده بودی و همه برنج ها به همراه آب توشون ریخته بود رو خودتوو رو زمین. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که اول از شیطونیت عکس بگیرم . من فدای شیطونیات ناز نااااازی   اینم شاهکار آقااااااااااا برا لحظه ای که سخت مشغول کنجکاوی بود ...
10 بهمن 1393

مریضی تو نبینم مامانی

سلام عزیز دلم مامانی این روزا حالت روبراه نیست ، سه شب پیش یعنی 93/11/6 ،اصلا نتونستی بخوابی و تا صبح گریه میکردی من تو این یه سال به جز همون دو روز اولت که به خاطر گشنگی گریه کردی تا بحال اینجوری ندیدمت و ایشاله از این به بعد هم نبینم این حال بدت رو .چند روزی بود که حالت خوب نبود و مخصوصا شبها خواب راحتی نداشتی منم فک میکردم واسه دندونته البته شک هایی هم کرده بودم که ممکنه دل درد داشته باشی ولی فکر نمیکردم مشکل معده پیدا کرده باشی. تا که بالاخره پریروز بردیمت پیش دکترت،خانوم دکتر اسلامی. و تمام حالت هاتو تو یک برگه نوشتم و دادم به ایشون،خانم دکتر هم گفتن که حدستون درسته و احتمال زیاد آقا کیان رفلاکس معده دارن و بر...
10 بهمن 1393