عروسی عمو رضا
سلام خرما کوچولویه مامانی
واسه این بهت میگم خرما چون وارد هفته 10 شدی عزیزم و خوندم که تو هفته 10 قد و اندازه یه خرما هستی،الان دیگه دست و پاهات کاملا تشکیل شدن،الهی قربونشون برم.
عزیزم امروز چهارشنبه اس و یکشنبه شب، عروسی عمو رضا بود از اون روز وقت نشده که بیام بنویسم برات تا امشب،الان بابایی کنارمه و لالا کرده.
خلاصه ، شب عروسی خیلی خوش گذشت منم با این که مواظبت بودم ولی بازم رقصیدم،امیدوارم که اذیت نشده باشی گلم
تو عروسی همه ازم سراغ تو رو میگرفتن و بهم بابت اومدن تو ناناز مامانی تبریک میگفتن
عزیزم خیلی خوشحالم که عروسی به خیر و خوشی تموم شد. ولی حسابی خسته شده بودم از اون روز نتونستم خوب استراحت کنم تا امروز و بالاخره امروز تونستم و کلا خواب بودیم با همدیگه و خستگی در میکردیم.
خوشگلم تازه فردا میخوام برم بهداشت و تشکیل پرونده بدم برات البته اگه باز خوابم نیاد و تنبلی نکنم
بابایی همش میگه:پس این نفس بابا کی به دنیا میاد،خیلی بی تابته عزیزم .میترسم بعدا بهت حسودی کنم
عزیزم دیگه میرم که حداقل زود بخوابم تا فردا بتونم صبح بیدار شم که برم بهداشت
فدات شه مامانی
دوستت داریم خیلی زیاد
راستی مامانی : هفته دیگه سه شنبه میخوام نذر خودمو ادا کنم
دوره قرآن خاله فاطمه رو میخوام دعوت کنم خونمون و آش هم درست کنم
خدایا شکرت بابت همه چی