کیان کوچولوکیان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

فرشته کوچولویه مامانی

آغاز حرف زدن های کیان

1394/2/15 17:53
نویسنده : مامان رخساره
659 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ناز گل مامان

عزیزم اومدم از کارایه این روزات بنویسم برات تا تاریخش ثبت بشه

این روزا حسابی وروجک شدی و به هر جا سر میزنی و دلت میخواد از هر چیزی سر دربیاری

تو راه رفتن دیگه ماهر شدی و خودت هم از حالت نشسته میری به حالت ایستاده خلاصه که مستقل شدی واسه خودت

عاشق راه رفتنتم مث ربات ها راه میری فدای پاهای کوچولوت

تو غذا خوردن هم دوست داری مستقل بشی ولی مستقل شدن تو برابره با نابودی خونه . واسه همین بعضی از غذاها و میوه ها رو میدم که خودت بخوری

تو حرف زدن هم حسابی پیشرفت داشتی محبت

اینا به قبلی ها اضافه شده

نائنین = نازنین :  اسم دختر داییت

مانِنِه = مائده :اسم دختر خاله ات

ایلایه = الهه : اسم دختر خاله

آله = خاله چشمک

جیش : که همون جیش

ما نون = مادر جون

بی بی = که به بی بی جون میگی

اموم = حموم

بله = بله

میگم مامانی کیانو چقد دوست داره

بگو : یه عالمه

میگی : عالم

پیشی = گربه

بالا = بالا : جهت بالا رو هم با دستات نشون میدی که من قربون اون دستاتبوس

میری جلوی در و میزنی به در . میگی مامان در یعنی مامان بیا در رو باز کنبغل

کلا این روزا هر چی میگیم دوست داری تکرار کنی

ولی هنوز کامل تسلط نداری که دو تا کلمه رو پشت سر هم بگی

تلفن رو برمیداری و با قاطعیت شروع به الو گفتن و حرف زدن میکنی انگاری واقعا یه نفر داره باهات از اونور میحرفهتعجب

عاشق:

روشن و خاموش کردن لامپ ها هستی

زدن کلید زنگ و آیفون که تا صداش درمیاد کلی تعجب میکنی و تند تند حرف میزنی که من نمیدونم چی میگیخوشمزه

عاشق بیرون رفتنی و ماشین که میبینی کلی ذوق میکنی و میگی هان هان

 

بهت میگم کیان برو هاپوتو از اتاقت بیار میری میگردی و پیداش میکنی و میاریبغل

چند روز پیش گذاشتمت خونه بی بی جون شون و اومدم که کارامو بکنم بعد نیم ساعت بابایی آوردت بالا که میگه اومده بودی رو پله ها و داشتی همونجور که از پله ها میومدی بالا میگفتی مامان بالا - مامان بالا و بیبی جون و بابا حسابی متعجب شده بودن و کلی ذوق کرده بودن

تقریبا متوجه همه حرفامون میشی تشویق

هر کاری میگم انجام میدی و خوشبختانه زود حواست پرت میشه و گیر نمیدی به یه چیزآرام

در باز بشه میدویی سمت در و آوردنت به خونه با گریه همراهه

اما بازم زود حواست پرت میشه توسط مامانیچشمکخندونک

مامانی تقریبا چند روز پیش هم کتاب عکست رسید که خیلی خوب شده

یه سری عکس آتلیه ای هم دادم برات درست کردن که ایشاله به زودی میزارم اینجا برات

 

راستی جمعه پیش هم با دوست بابایی رفتیم روستای خودمون خسرویه

اینم عکست با یکتا جوووون

 

کل اون روز رو هم با این قوری گذروندی و یه لحظه از خودت جدا نکردیش

آخه با قوری های خودمون فرق داشت و تو عاشق گذاشتن و برداشتن در هر چیزی مث قوری هستیخوشمزهخوشمزه

اینم قوری مخصوص خودت تو خونه که یار همیشگیتهخندونک

این عکسم گذاشتم که ببینی چقد علاقه مندی به این کارچشمک

 

اینجا با خنده هات داری گولم میزنی که به داخل یخچال نفوذ کنیراضی

اینجا داری خواهش میکنی که در کشوی تختت رو برات باز کنم محبتبغل

کیان ذوق کرده که در بازه و میتونه بره بیرونجشن

کیان و هاپوش که تو دستشه

این پنگوئنه ولی کیان بهش میگه هاپو خندونک

اینم یار همیشگی کیان جووونه

 

محبتخواب ناز پسرم محبت

بوسآروم بخواب گلم که مامان و بابا همیشه کنارتنبوس

عاشقتم کیانم

 

راستی مامانی امروز روز تولد نی نی دوم عمه راضیه اس

ایشاله که به سلامتی دنیا بیاد و خوش قدم باشه واسه خانوادش

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان کورش
16 اردیبهشت 94 16:16
عززززززززززززززیزم چقدر بزرگ و ناز شده،هزاااااااااااار ماشالا
دخمل خاله ها
17 اردیبهشت 94 20:57
مثل همیشه یه پا جیگری کیااااااااااانم ازمامان جونشم ممنون که اسممونو یاد داده به اقا کیانیییییییییییی
مامان رخساره
پاسخ
مگه میشه اسم دخمل خاله های مهربونشو یاد نگیره بووووووووووووووووس