پایان پانزده ماهگی کیانم
سلام عزیز دلم
مامانی راه رفتنت مبارک
مرواریدای جدید مبارک
مامان گفتنت مبارک
آره مامانی ده روز الی دو هفته ای میشه که دیگه راه میری ولی هنوز خودت از حالت نشسته نمیری به ایستاده باید کمک بگیری ار چیزی که پا شی.ولی تا میتونی دستتو ول میکنی و بدو بدو میری
من فدای اون پاها و قدمای کوچولوت بشم نمیدونی که منو بابایی چقده ذوق میکنیم با راه رفتنت
مامانی این روزا حالت بده چند باری تب کردی ٰمن نمیدونم چرا هر وقت میخواد اون مرواریدهای خوشگلت بزنه بیرون همزمان سرما هم میخوری.یکی از مرواریدات زده بیرون و یکی دیگه در حال بیرون زدنه با این دو تا ژسرم میشه هشت تا مرواریدی.این دو تا داره از پایین میزنه
و اینکه پسر گلم روز مادر به مامانیش عیدی داد و از اون روز منو مامان صدا میزنی که من فدای مامان گفتنات . تازه وقتی میخوای خودتو لوس کنی میگی مامانییییییییی (جیییییییییگر مامانییییییی)
دایره لغاتت هم ماشاله هر روز داره بیشتر میشه و تا ما چیزی میگیم تو هم تکرار میکنی البته بعضیاشو که میتونی رو
لغات کیان مامان تا آخر پانزده ماهگی
بابا - مامان - بی بی (مامان من) - عزیز(مامان بابایی) - عمه (تقریبا به همه از نوع خانومش میگی عمه )
عمو - آبه (آب ) - مِه و به به (غذا ) - مِه ناز (دختر دایی مهرناز) - احمد (پسر عمو) - مِنوس(دوستت مینوسا)
بِد(بده) - بِ (بگیر) - بیم (بریم) - دَدَر(بیرون رفتن) - بای بای - لالا (خوابیدن) -هاپو (به سگ و تقریبا همه حیوانات میگی هاپو) - ماااه (ماهی) -
تاااااازه وقتی میگم چشات کو کیان؟ چشاتو میبندی
میگم زبونت کو؟ زبونتو میاری بیرون
بینیت کو؟ بینی تو میگیری با انگشتات
خلاصه حسابی هم شلوغ شدی همه چیزو دوست داری بریزی و بپاشی
جدیدا یاد گرفتی میری تو کاینت میشینی و در رو هم میبندی رو خودت
اینجا هم با همدیگه رفتیم دانشگاه که مدرک مامانی رو بگیریم
ایشاله دانشگاه رفتن تو رو ببینم پسرم