اواخر نه ماهگی
سلام مروارید زندگی ما
سلام کیان مرواریدی مامان و بابا
مامانی همین نیم ساعت پیش همه اینا رو نوشتم و شما هم لطف کردی و لحظه آخر تشریف آوردین و همه رو حذف کردین حالا خوابیدین و اومدم بنویسم
امروز صبح متوجه شدم که نفس مامان دو تا از مرواریدای ناز دیگش دارن از صدفشون میزنن بیرون آره مامانی شما سه دندونه شدی مامانی فدات شه
خوشگل مامان این روزا همش دنبال من میای ، وقتایی هم که مشغول بازی هستی یا از خواب بیدار میشی و ببینی من نیستم راه آشپزخونه رو پیش میگیری چون فک میکنی وقتی پیشت نباشم حتما اونجام .
راستی چند روز پیش موهاتو کوتاه کردیم آخه خیلی بلند شده بود و هر کس که تا حالا ندیده بودت میگفت دخملی و هم اینکه مرتب نگه داشتنشون سخت شده بود و این دومین باریه که موهای شما کوتاه میشه.
مامانی خیلی زمان زود میگذره شما پنج روز دیگه وارد ده ماه میشی و من اصلا باورم نمیشه انگار همین دیروز بود که تو وجود من نفس میکشیدی ولی الان تو بغل منو بابایی هستی و ماییم که داریم با وجودت تو زندگیمون، نفس میکشیم .
عاشقانه دوست داریم و زندگی با تو تمام دنیای ماست و من نمیتونم وصف دوست داشتن خودم و بابایی رو در قالب کلمات بیان کنم . امیدوارم نوع دوست داشتن ما رو درک کنی عزیزم
انقدر بوست میکنیم و بو میکشیمت ولی اصلا از عطر تنت و بوسه کردنت سیر نمیشیم.
اینم پسر مرواریدی ما بعد از کوتاهی موهای نازش
بفرمایید سیب
نمیخورین؟؟؟
خو خودم میخورم
اینجوری نمیشه
اینجوری خوبه
مطمئنین که نمیخوورین دیگه؟؟؟
این چیه؟
خوردنیه عایا؟؟؟
صب کنین امتحان کنم
چیز خوبیه ها
ولی مامانی میگه از اونورش نوش جان کن ولی من اینورشو دوس دالم خو مامانی با منی؟؟؟!!!!