آغاز هفته6
سلام ناز نازی
امروز که میخوام برات بنویسم یک شنبه است
جمعه همونطور که بهت گفتم با بابایی رفتیم مشهد واسه آزمون ارشد و امیدوارم هر چی صلاح همون بشه.
بابایی هم که میخواست با عموها امروز بره موجهای آبی نشد که برن و منتظرم موند تا من از آزمون بیام و بعد با هم برگشتیم قوچان.
دیروز هم یعنی شنبه بعدازظهرش رفتم سیسمونیه دوستت ،آره عزیزم درست شنیدی سیسمونی دوست شما یعنی تیام خانم که دختر، خاله مهسا دوست منه.خب وقتی مامانش دوست منه دخترش هم میشه دوست تو دیگه عزیز دلم
خوب بود خوش گذشت برگشتنی هم که بابایی رفته بود بجنورد سر راه اومد دنبالم آخه خونه دوستت فاروجه عزیز مامانی
امروز وارد هفته 6 بارداری شدیم مامانم،الان داره اجزای بدنت تعییین میشن مثل گوش چشم و بینی و غیره ، قلبت هم که داره میزنه عزیزم .
باید خیلی مواظبت باشم دارم لحظه شماری میکنم تا 3/25 که برم سونوگرافی تا ببینمت خوشگلم
لحظه ها نمیگذره دوست داشتم این روزا خیلی زود میگذشت کاش میشد مثل وقتی که فیلم نگاه میکنی و میتونی بزنی جلو میشد فیلممون رو بزنم جلو و از همه چی با خبر شم.
اما حکمت خداست که زندگی اینجوریه پس منم فقط شکر میکنم و تسلیم خدای مهربونمون هستم.
امروز صبح دقیقا موقع اذان بیدار شدم اصلا هم گیج نبودم و کامل صدای اذان رو میشنیدم خدا رو شکر از زمانی که اومدی خیلی کم پیش اومده که نماز صبحم غذا بشه .بیدار شدم و وضو گرفتم و نمازمو خوندم و بعدش هم نماز شکر بجا آوردم تا شکری باشه در قبال اومدن تو و شکری باشه بابت نرفتنت از دل مامانی.آخه میگن وقتی خدا بهت نعمتی داد و یا شر و مشکلی از انسان دفع شد مستحبه که نماز شکر بجا بیاری.
چه نعمتی برای من شیرین تر از تو و چه دفع بلایی برای من بهتر از اینکه خطر از دست دادنت رو حتی برای یک روز پشت سر گذاشتم میخوام از این به بعد هر روز نماز شکر رو بجا بیارم به امید خدا،البته تا حالا زیاد خوندم ولی تازه فهمیدم که ذکرهای مخصوصی داره از این به بعد درست ترش رو میخونم ایشاله که خدا جون قبول میکنه ازم و تو رو برام نگه میداره.
بابایی چند روزه صدات میزنه نفس بابا
امروز مراحل رشدت رو براش توضیح دادم و اونم با ذوق و شوق دنبال میکرد میدونم منتظره شاید از من بیشتر،دلم میخواد نفسشو صحیح و سالم بدم بغلش و از خدا میخوام که کمکم کنه.
عزیزم مامانی و بابایی عاشقتن
مواظبتیم . تو هم مواظب خودت باش گل نازم