آغاز 6 ماهگی پسرکم
سلام پسر گلم
مامانی اول از همه ورودت رو به ششمین ماه زندگیت تبریک میگم و امیدوارم همیشه شاد و سر زنده باشی در تمامی مراحل زندگیت عزیز دلم
مامانی امروز من تبخال زدم،شاید الان بگی خو مامانی این چه خبریه مینویسی اینجا!!آخه نمیدونی پسرم من تا حالا از موقعی که یادم میاد هیچ وقت تبخال نزدم اما این تبخال امروز من به خاطر تو بود.
پسرم از موقعی که از دست بابایی رو پله ها افتادی خیلی میترسم که نکنه یه وقت پسر نازم رو از دست بدم زبونم لال، امروز هم تو و بابایی رفتین فتیر بخرین واسه صبحونه و برای اولین بار بود که تو بدون من میرفتی بیرون از خونه. من خونه موندم تا صبحانه رو آماده کنم اما شما دیر کردین خیلی نگران شدم در تمامی لحظاتی که شما نبودین همش فکرای بد میکردم که نکنه یه اتفاق بدی افتاده باشه،ولی خدا رو شکر تو و بابایی سالم اومدین و چون صف نونوایی شلوغ بوده دیر اومده بودین ولی من تو همون لحظات خیلی ترسیدم و حاصل این ترس این تبخال روی لبم شد.
اینو نوشتم چون خیلی برام جالب بود،این نشون میده که مادر بودن چقدر نگرانی رو به همراه داره و اینکه من تا چه حد به تو وابسته شدم که حتی لحظه ای دور بودن از تو برام چقدر سخته عزیز دلم.
مامانی خیلی بهت وابسته ام و خیلی خیلی دوست دارم ایشاله که خدا تو رو برام تا همیشه حفظ میکنه
بابایی میگفت تو صف نونوایی همه لپاتو میکشیدن و کلی خوششون اومده بوده ازت
قربونت برم که انقده تو دل برویی عزیزکم
این کیان جونه و دختر دایی مهربونش پرنیا جوووون
قربونت برم پسر نازم
اینم عکس همین چند دقیقه پیش پسرم که رفته حموم