کیان کوچولوکیان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

فرشته کوچولویه مامانی

دفع بلا

1393/3/25 2:28
نویسنده : مامان رخساره
342 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق و امید مامان و بابا

عزیز دلم تو این چند وقت که نبودم و برات ننوشتم کلی اتفاق افتاد و دو هفته ای هم میشه که زیاد خونه نیستیم چون بابایی میره مشهد سر کار و ماهم خونه  بی بی جون و خاله جون و مادر جون و ... به سر میبریم.

اول میخوام از اتفاقی که حدود 15 روز پیش افتاد برات بگم: من و شما با هم رفتیم سر ساخنمونمون که بابایی داره میسازه تا یه نظارتی بکنیمدرسخوان برگشتنی وقتی اومدیم خونه پایین پله ها من ، شما عزیز دل رو دادم به بابایی که بیایم بالا،بابا همونطور که بغلت کرده بود و باهات حرف میزد یهو تو پاهات رو با فشار صاف کردی و از دست بابایی در رفتی گریه ولی خدا رو شکر بابایی تونست از مچ یه پات بگیره و رو هوا نگهت داره تا یه وقت به جایی نخوری،آویزوون شده بودی از پا. وقتی برگشتم و این صحنه رو دیدم ترسو داشت قلبم از دهنم میزد بیرون ، اصلا نتونستم هیچ عکس العملی نشون بدم سکوت و فقط زل زده بودم به تو و بابایی ولی خب خدا رو شکر به خیر گذشت و خطر دفع شد بابایی سریع برات صدقه دراورد و اومدیم خونه اسپند دود کردیم،اون روز سه شنبه بود و سریع تصمیم گرفتیم که واسه پنج شنبه همون هفته روضه خوانی بدیم واسه سلامتی پسر خوشگلم. خدایا صد هزار مرتبه شکرت که خودت حافظ بچه هایی

جونم برات بگه که یک شنبه هفته بعدش هم خاله فاطمه مولودی داشت ، به مناسبت تولد امام حسین و خیلی خوب بود اما تو از صدای دست مهمونا چون زیادی بلند بود میترسیدی و گریه میکردی خخخخگیج

بعد از مولودی پسرم رو بردم آرایشگاه عمه جونش و موهاشو واسه اولین بار اصلاح کردیم ولی بابایی دوس نداشت و میگفت چرا این کار و کردیغمگین

هفته پیش هم که یه روز ظهر رفتیم خونه خاله تکتم ، دوست مامانی و با دخملش مریم گلی ، بازی کردی و عسک انداختی و یه روز دیگه هم رفتیم خونه دوست دیگه مامانی،مهسا جون و با دخمل این خاله هم که تیام طلاست بازی کردی و عسک گرفتی

از امروز هم که خاله فاطمه و دختر خاله ها ،مائده و الهه جون هم رفتن مشهد که دیگه قراره دیر به دیر ببینیمشون آخه با خونه رفتن ودیگه پیشمون نیستن.غمگینگریه

چه همه خبر داشتم برات عزیزم

حالا میخوام از خودت و کارات بگم

ولی نه میزارم واسه پست بعدی این پست خیلی طولانی میشه اینجوری، پس فعلا عکساتو تا این مرحله برات میزارم تا پست بعدی

این عکس مال دقیقا چند لحظه قبل از اینکه از دست بابایی بیفتیه

قربون چشات برم عزیزم

میمیریم من و بابایی اگه بخواد واسه تو اتفاقی بیفته ناز گلممحبت

کیان و پسر دایی مهرداد

 

کیان و پسر دایی طاها

 

کیان و پسر عمه امیر حسین


 

کیان و مریم گلی

 

کیان و تیام طلا

 

کیان داره میره از دایی محمد جونش تو باغ بهشت سر بزنه

همیشه میبرمت پیش دایی تا هیچ وقت دایی از یادت نره مامانی

دایی خیلی دوستت داشت پسرم خییییییلی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)