73 روزگی پسر نازم
سلام گل مامان
مامانی خیلیییییییییییییییییی دووووووست دارم خیییییییییییییلی
قربونت برم که روز به روز بیشتر جا تو دلم باز میکنی و لحظه لحظه با تو بودن برام یه دنیا ارزش داره
الهی مامانی فدات شه نانازم نمیدونی چقده شیرین شدی هر روز یه کار جدید انجام میدی، قربون خدا برم که معجزه آفرینه و من دارم با چشمام میبینم که هر لحظه یه معجزه جدید می آفرینه و تنها میتونم بگم خدا جونم شکرت ،خدای مهربونم دوست دارم
مامانی این روزا کارای جدید انجام میدی مثلا:لباس کسی که بغلت کرده رو میگیری و میکشی،باهات که حرف میزنیم میخندی که واقعا مث فرشته ها میشی،مامان جون حس میکنم خیلی بهت نزدیکم آخه گریه هاتو تشخیص میدم که واسه چیه واااااااااای اصلا نمیدونم چی بگم در مورد تو انقد که برام عزیزی،گاهی اوقات بهت نگاه میکنم و قربون صدقت میرم و خدا رو شکر میکنم بعضی وقتا انقده بوست میکنم ولی سیر نمیشم نمیدونم چیکار کنم تا یه کم عشقم بهت فروکش کنه حس میکنم طاقت یه لحظه دوریتو ندارم .
مامانی خیلی میترسم که یه وقت لوس بار بیارمت آخه تا حالا انقده به یه موجود وابسته نبودم وقتی از زمانی که تو شکمم بودی یادم میاد و واسه خودم تصور میکنم که اون اول چه جوری بودی و حالا شدی این و روز به روز داری رشد میکنی فقط به خدا میرسم. خدایا شکرت و ازت میخوام که دامن همه منتظرا رو سبز کنی آمین
عزیز دلم این روزا حال گنگی دارم یه جورایی دوگانگی بهم دست داده از این طرف تو رو میبینم و از داشتنت خوشحالم و لحظه هایی از روز رو غرق در خوشحالی و شادی با تو میشم و لحظه هایی هم افسوس از دست دادن دایی جون رو میخورم و دلم براش تنگ میشه و اشک از چشام جاری میشه.
پسرم خیلی دلم واسه دایی محمد تنگ شده میخوام ببینمش ولی نمیتونم و نمیتونم درک کنم مردن رو
این روزا بیکار که میشم همش تو ذهنم تولد و مرگ رو تحلیل میکنم ولی به هیچ جا نمیرسم آخه تو رو نداشتم و نمیدونم چه جوری شد که اومدی تو زندگیو قلبم و دایی محمد رو که داشتیم نمیدونم چه جوری شد که رفت و فقط خاطره هاش برامون موند
نمیدونم چی بگم ولی ...
مامانی دیروز که دهم فروردین بود شما عزیز دل مامان و بابا شدی73 روزه و من هم در همون لحظات خوشحالی که با تو به سر میبردم ازت عکس گرفتم حالا میخوام چند تاشو برات یادگاری اینجا بزارم گل نازم
راستی بابایی خیلی دوست داره و هر وقت میاد خونه تو رو بغل میکنه بوس بوسیت میکنه ، میگه وقتی سر کارم هر یک ساعت گوشیمو برمیدارمو عکس کیان رو میبنم آخه زود زود دلش واسه پسریش تنگ میشه
منم دوستون دارم هم پسر نازم آقا کیان رو و هم باباییشو که خیلی مهربونه
فدای خنده های نازت
آقا کیان به آویز تختش نیگا میتنه
کیان جون ماشین سواری می کند