دفع بلا
سلام عشق و امید مامان و بابا عزیز دلم تو این چند وقت که نبودم و برات ننوشتم کلی اتفاق افتاد و دو هفته ای هم میشه که زیاد خونه نیستیم چون بابایی میره مشهد سر کار و ماهم خونه بی بی جون و خاله جون و مادر جون و ... به سر میبریم. اول میخوام از اتفاقی که حدود 15 روز پیش افتاد برات بگم: من و شما با هم رفتیم سر ساخنمونمون که بابایی داره میسازه تا یه نظارتی بکنیم برگشتنی وقتی اومدیم خونه پایین پله ها من ، شما عزیز دل رو دادم به بابایی که بیایم بالا،بابا همونطور که بغلت کرده بود و باهات حرف میزد یهو تو پاهات رو با فشار صاف کردی و از دست بابایی در رفتی ولی خدا رو شکر بابایی تونست از مچ یه پات بگیره و رو هوا نگهت داره تا ی...
نویسنده :
مامان رخساره
2:28