کیان کوچولوکیان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

فرشته کوچولویه مامانی

دو 9 ماه متفاوت... 9 ماه درون و 9 ماه بیرون

سلام گل نازم آره مامانی چقد زود بزرگ شدی و دیروز تولد 9 ماهگیت بود تمام این 9 ماهی که تو بغلم بودی مث تمام اون 9 ماهی که تو دلم بودی باهات نفس کشیدم و زندگی کردم چقدر عاشقانه دوستت دارم و چقدر این نوع دوست داشتن رو دوست دارم تمام زندگی ما، خنده هات به زندگیمون روح میبخشه و بازی کردنا و شیرین کاریات امید گفتن اینکه چطور آرامش رو به ما میدی ممکن نیست ولی میخوام بدونی که یک لحظه بدون تو بودن برابر با ... نمیخوام ازش حرف بزنم چون تو بغلمی و دارم باهات عشق میکنم خدایا این شیرینی و این آرامش رو هیچ وقت از ما نگیر . آمین ... پسرم 9 ماه تو وجودم بزرگ شدی و بزرگ شدنت رو ن...
28 مهر 1393

وقتی کیان به پا بوس امام رضا می رود

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا   بله مامانی ، بالاخره قسمت شد و حضرت طلبید و جمعه 93/07/25 شما رو بردیم پا بوسش اولین بار نبود که میرفتی چون زمانی که تو شکم مامانی بودی با هم رفته بودیم ، تولد امام رضا بود که با هم رفتیم و به یمن اومدن شما تو دل مامان تو حرم شیرینی پخش کردیم ولی این بار تو بغل مامان و بابا بودی و رفتیم دیدن امام خیلی حس خوبی داشتم وقتی روبروی صحن امام قرار گرفتم نا خودآگاه فقط گفتم خدا جونم شکرت شکرت که پسرم صحیح و سالم تو بغلم تونستم بیام زیارت شکرت که چیزی که میخواستمو بهم دادی و فقط ازت سلامتی میخوام بعدش هم برا همه منتظرا دعا کردم که ایشاله همه این ح...
28 مهر 1393

اواخر نه ماهگی

سلام مروارید زندگی ما سلام کیان مرواریدی مامان و بابا مامانی همین نیم ساعت پیش همه اینا رو نوشتم و شما هم لطف کردی و لحظه آخر تشریف آوردین و همه رو حذف کردین حالا خوابیدین و اومدم بنویسم امروز صبح متوجه شدم که نفس مامان دو تا از مرواریدای ناز دیگش دارن از صدفشون میزنن بیرون آره مامانی شما سه دندونه شدی مامانی فدات شه خوشگل مامان این روزا همش دنبال من میای ، وقتایی هم که مشغول بازی هستی یا از خواب بیدار میشی و ببینی من نیستم راه  آشپزخونه رو پیش میگیری چون فک میکنی وقتی پیشت نباشم حتما اونجام . راستی چند روز پیش موهاتو کوتاه کردیم آخه خیلی بلند شده بود و هر کس که تا حالا ندیده بودت می...
23 مهر 1393

تلاش برای ایستادن

سلام جوجه مامانی مامانی باز اومدم برات بنویسم گلکم خوشگل مامان این روزها حالت خوب نیست و سرماخوردگی لعنتی دست از سر پسر نازم برنمیداره با اینکه داروهای دکتر رو هم سر وقت بهت میدم اما هنوز آبریزش بینیت خوب نشده خیلی غصه میخورم برات مامانی خدا جونم پسرم خوب شه دیگه ،خیلی طولانی شد الان پنج روزه دارم بهت دارو میدم اما ... به خاطر سرماخوردگیت این هفته نتونستم برم سر خاک دایی محمد و خیلی دلتنگشم ... مامانی این روزها با اینکه حال نداری اما ورجه وورجه ات کم نشده و سرعت سینه خیز رفتنت هم زیاد شده ، با گرفتن از چیزی خودتو سر پا نگه میداری و کلی ذوق میکنی . تازه سرسری که قبلا گفته بودم می...
19 مهر 1393

کیان مرواریدی

سلام به پسر مرواریدی مامان گل نازم ، اومدم خبر مروارید دار شدنت رو بدم . دو روز پیش بود که متوجه شدم جیگر مامان مرواریدش نیش زده که مامانی قربون خودتو مرواریدت شه آره مامانی ، شما هم بالاخره در 8 ماه و 8 روزگی دندون درآوردی.شب قبل از اینکه متوجه دندون در آوردنت شم موقع خواب هی زبونت رو به لثه ات میکشیدی و یه صدایی درمیاوردی و منو بابایی میخندیدیم ،ما فک میکردیم که این کار جدیدیه که یاد گرفتی ولی وقتی فرداش متوجه شدم دندون مرواریدیت دراومده ،تازه متوجه کار دیشبت شدم که چرا اون صداها رو درمیاوردی چون میخواستی با زبونت ،دنونت رو لمس کنی هی زبونتو میکشیدی به لثه ات . صدا میداد. الهی مامانی دورت بگرده ...
8 مهر 1393

اواخر هشت ماهگی

سلام گل مامانی همه اینایی که الان دارم مینویسم رو بعدازظهر هم نوشتم ولی چون لب تاپ باتری روش نبود و منم هنوز سیو نزده بودم شما لطف کردی و سینه خیز اومدی و یهو سیم رو از برق کشیدی و همه چی پرید و الان دوباره در خدمت وبلاگ شما هستم برای آپ کردن و جنابعالی هم کنار بابایی در خواب ناز شبانه به سر میبرید. خب عزیزم اومدم برات از کارات بگم و اتفاقاتی که تو این چند وقته افتاده و من نیومدم بنویسم حالا با تاخیر میگم از کارات بگم که دیگه کامل میشینی و دیگه نمیفتی و خودتو کامل نگه میداری کار جدیدی که از پریشب یاد گرفتی همین سینه خیز رفتنته که خیلی وقته منتظرش بودم البته حالتی که میری بیشتر به مدل چهار دست و پا ش...
23 شهريور 1393

آغاز نشستن و غذا خوردن پسرم

سلاااااااااااااااااااااااااااام مامانی   گل مامانی این روزا خیلی شیطون شدی همش برمیگردی رو شکم ولی نه جلو میری نه عقب فقط قل میخوری خخخخخ،بهت میگم کیان قلقلی. واسه رسیدن به هرچیزی فقط خودتو قل میدی و میرسی بهش اگه نتونی به دست بیاریش هم گریه میکنی،انقده قشنگ دو دستی شیشتو دستت میگیری و آب یا هر چیزی که توش باشه رو میخوری،وسطاش هم هی شیشه رو از دهنت میاری بیرون و بهش یه نیگا میکنی که انگار ببینی چقد توش مونده باز دوباره خودت میزاری تو دهنت و میخوری   راستی مامانی غذا خوردنت مبارک این روزا دارم برات فرنی درست میکنم و تو هم انقده ناز و با اشتها میخوری   نشستنت هم مبارک گل ناز...
13 مرداد 1393

آخرین روزهای پایان 6 ماهگی کیانم

سلام ماه قشنگ آسمون زندگیم     کیانکم  الان رو پام خوابیدی  و من دارم برات مینویسم تا ماندگار شه لحظات با تو بودن مامانی امشب  اومدم عکسای خوشمل پسرمو براش بزارم  تو وبلاگش،این عکسهایی که آخر این پست میزارم عکسایی هستن که خودم ازت گرفتم و دادم برات آتلیه ای بسازن  و خیلی خوجل شدن خیلی عزیز دل مامان داره فضولیاش و شلوغیاش شروع میشه این روزا دیگه یه جا بند نمیشی چون یاد گرفتی غلت بزنی و تا میزارمت زمین برمیگردی به شکم و بعد به پشت و این کار رو انقد ادامه میدی تا کل خونه رو دور بزنی،تلاش میکنی که خودتو به جلو بکشی تا جهار دست و پا بری ولی هنوز موفق نشدی . پاهاتو میاری بال...
25 تير 1393

آغاز 6 ماهگی پسرکم

سلام پسر گلم مامانی اول از همه ورودت رو به ششمین ماه زندگیت تبریک میگم و امیدوارم همیشه شاد و سر زنده باشی در تمامی مراحل زندگیت عزیز دلم مامانی امروز من تبخال زدم ،شاید الان بگی خو مامانی این چه خبریه مینویسی اینجا!!آخه نمیدونی پسرم من تا حالا از موقعی که یادم میاد هیچ وقت تبخال نزدم اما این تبخال امروز من به خاطر تو بود. پسرم از موقعی که از دست بابایی رو پله ها افتادی خیلی میترسم که نکنه یه وقت پسر نازم رو از دست بدم زبونم لال ، امروز هم تو و بابایی رفتین فتیر بخرین واسه صبحونه و برای اولین بار بود که تو بدون من میرفتی بیرون از خونه. من خونه موندم تا صبحانه رو آماده کنم اما شما دیر کردین خیلی نگران شدم در تمامی لح...
30 خرداد 1393

شیرین کاری های پسر نازم

خب حالا تو این پست از شیرین کاریات میگم عزیز دل مامانی این روزا خیلی شیرین شدی مامانی و کلا دیگه گریه های بی بهونه رو گذاشتی کنار و خیییییییلی پسر خوب و ساکتی شدی ، اکثر اوقات با خودت بازی میکنی و از خودت صدا در میاری و حرف میزنی و کلا هم در حال حرکت و ورجه وورجه هستی میچرخی به شکم و باز از شکم میری به پشت ،جیغ میزنی و بعضی اوقات صدای "ما" و "با" رو از خودت در میاری. وقتی شیر میخوای انقده شیرین گریه میکنی و خودتو بهم میچسبونی و وقتی هم خواب داری دوست داری من بغلت کنم تا آروم بگیری و راحت بخوابی منم برات لالایی میگم و تو بغلم میگیرمت تا بخوابی عشقم ، وقتی کنارت دراز میکشم و تو با دستات تو صورتم چنگ میندازی ...
25 خرداد 1393