بدون عنوان
سلام نفس مامان و بابا سلام عشقم اومدم از دیشب حرف بزنم،دیشب برای اولین بار حس جدیدی رو تجربه کردم.اومدم از حسم برات بگم.که خیلی شیرین بود. بعد افطار دایی اصغر با زن دایی و بچه ها اومده بودن خونه ما واسه شب نشینی،من رو مبل نشسته بودم که یهو پهلوی راستم تیر کشید و درد گرفت،ناخودآگاه دستمو بردم رو پهلوم که شاید آروم شه ،میدونی بعدش چی شد عزیزم وااااااااااای باورم نمیشه یه چیزی مث نبض رو به اندازه یکی دو دقیقه احساس کردم داشتم ذوق مرگ میشدم؛هر جوری بود با ایماح و اشاره به بابایی جریانو رسوندم،میدونم خیلی دلش میخواست تنها میبودیم تا شاید اونم حسش میکرد. من فک میکردم که ضربان قلبته ولی امروز بعد از...
نویسنده :
مامان رخساره
18:53