کیان کوچولوکیان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

فرشته کوچولویه مامانی

پایان ده ماهگی کیانم

سلام پسر خوبم مامانی ده ماهگیت مبارک البته با تاخیر خب مامانی تو این فاصله پست قبلی تا الان شما یاد گرفتی چهار دست و پا میری و سینه خیز رفتن رو بوسیدی و گذاشتی کنار و همچنین موقعی که از چیزی میگیری پا میشی چند قدمی هم راه میری مثلا از مبل که میگیری وامیستی یهو میبینیم از اونور میل سر درآوردی کلی خود کفا شدی دیگه واسه خودت،خودت از حالت دراز کش به چهار دست و پا از چهار دست و پا به حالت نشستن از نشستن به ایستادن و از ایستادن هم به سرپا واستادن خدا رو شکر میکنم بابت سلامتیت پسرم و چقدر با هر لحظه بزرگ شدنت غرق در شادی میشم این روزا داری تمرین میکنی که ماما و بابا هم بگی و بیشتر وقتی...
5 آذر 1393

کیان در آستانه ایستادن و چهار دست و پا رفتن

سلام عزیز دل مامان و بابا اومدم بگم که این روزا خیلی شلوغ کار شدی مامانی چند روزی میشه که از مبل و هر جایی که گیرت میاد میگیری و وامیستی و همچنین چهار دست و پا چند قدمی میری ولی خسته میشی و دوباره به سینه خیز رفتن رو میاری بکوب در حال ورجه وورجه هستی و از هال به آشپزخونه و برعکس ، تو اتاق ها و هر جایی که مامانی میره میای هنوز ماما و بابا نمیگی بابایی هم تا دراز میکشه که استراحت کنه شما بدو بدو میری و از رو شکمش میری اینور اونور ، که بابایی هم کلی ذوق میکنه   سلاااااااااااام منم کیاااااااااان پسرم سرپا واستاده ژستتو برم من...
20 آبان 1393

کیان وارد 10 ماه میشود

دوباره سلام اومدم تو این پست از شیرین کاریای پسرم بگم از کارایی که این روزا میکنی پسرم دیگه جدیدا حرف زدنای ما رو میفهمی یه نمونه اش این که وقتی یه چیز داغ رو میارم جلوت و میگم " جیز " دیگه بهش دست نمیزنیو میگی جیز ، فدات شم که انقدر فهمیده ای نانازم این روزا تا جایی که دستت برسه از وسایل میگیری تا بلند شی که بعضی وقتا موفق میشی و بعضی وقتا هم میخوری زمین راستی مامانی از دیشب داری تمرین میکنی بگی بابا که دیشب دو بار گفتی آخه بیشتر میگی دَ دَ - جی جی - جیز - اَدَ و این حرف جدیدیه که میخوای بگی . کی میخوای بگی ماما ، فربونت برم وقتی باهات حرف میزنیم همچین ذوق میکنی که آدم دلش ضعف میر...
28 مهر 1393

دو 9 ماه متفاوت... 9 ماه درون و 9 ماه بیرون

سلام گل نازم آره مامانی چقد زود بزرگ شدی و دیروز تولد 9 ماهگیت بود تمام این 9 ماهی که تو بغلم بودی مث تمام اون 9 ماهی که تو دلم بودی باهات نفس کشیدم و زندگی کردم چقدر عاشقانه دوستت دارم و چقدر این نوع دوست داشتن رو دوست دارم تمام زندگی ما، خنده هات به زندگیمون روح میبخشه و بازی کردنا و شیرین کاریات امید گفتن اینکه چطور آرامش رو به ما میدی ممکن نیست ولی میخوام بدونی که یک لحظه بدون تو بودن برابر با ... نمیخوام ازش حرف بزنم چون تو بغلمی و دارم باهات عشق میکنم خدایا این شیرینی و این آرامش رو هیچ وقت از ما نگیر . آمین ... پسرم 9 ماه تو وجودم بزرگ شدی و بزرگ شدنت رو ن...
28 مهر 1393

وقتی کیان به پا بوس امام رضا می رود

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا   بله مامانی ، بالاخره قسمت شد و حضرت طلبید و جمعه 93/07/25 شما رو بردیم پا بوسش اولین بار نبود که میرفتی چون زمانی که تو شکم مامانی بودی با هم رفته بودیم ، تولد امام رضا بود که با هم رفتیم و به یمن اومدن شما تو دل مامان تو حرم شیرینی پخش کردیم ولی این بار تو بغل مامان و بابا بودی و رفتیم دیدن امام خیلی حس خوبی داشتم وقتی روبروی صحن امام قرار گرفتم نا خودآگاه فقط گفتم خدا جونم شکرت شکرت که پسرم صحیح و سالم تو بغلم تونستم بیام زیارت شکرت که چیزی که میخواستمو بهم دادی و فقط ازت سلامتی میخوام بعدش هم برا همه منتظرا دعا کردم که ایشاله همه این ح...
28 مهر 1393

اواخر نه ماهگی

سلام مروارید زندگی ما سلام کیان مرواریدی مامان و بابا مامانی همین نیم ساعت پیش همه اینا رو نوشتم و شما هم لطف کردی و لحظه آخر تشریف آوردین و همه رو حذف کردین حالا خوابیدین و اومدم بنویسم امروز صبح متوجه شدم که نفس مامان دو تا از مرواریدای ناز دیگش دارن از صدفشون میزنن بیرون آره مامانی شما سه دندونه شدی مامانی فدات شه خوشگل مامان این روزا همش دنبال من میای ، وقتایی هم که مشغول بازی هستی یا از خواب بیدار میشی و ببینی من نیستم راه  آشپزخونه رو پیش میگیری چون فک میکنی وقتی پیشت نباشم حتما اونجام . راستی چند روز پیش موهاتو کوتاه کردیم آخه خیلی بلند شده بود و هر کس که تا حالا ندیده بودت می...
23 مهر 1393

تلاش برای ایستادن

سلام جوجه مامانی مامانی باز اومدم برات بنویسم گلکم خوشگل مامان این روزها حالت خوب نیست و سرماخوردگی لعنتی دست از سر پسر نازم برنمیداره با اینکه داروهای دکتر رو هم سر وقت بهت میدم اما هنوز آبریزش بینیت خوب نشده خیلی غصه میخورم برات مامانی خدا جونم پسرم خوب شه دیگه ،خیلی طولانی شد الان پنج روزه دارم بهت دارو میدم اما ... به خاطر سرماخوردگیت این هفته نتونستم برم سر خاک دایی محمد و خیلی دلتنگشم ... مامانی این روزها با اینکه حال نداری اما ورجه وورجه ات کم نشده و سرعت سینه خیز رفتنت هم زیاد شده ، با گرفتن از چیزی خودتو سر پا نگه میداری و کلی ذوق میکنی . تازه سرسری که قبلا گفته بودم می...
19 مهر 1393

کیان مرواریدی

سلام به پسر مرواریدی مامان گل نازم ، اومدم خبر مروارید دار شدنت رو بدم . دو روز پیش بود که متوجه شدم جیگر مامان مرواریدش نیش زده که مامانی قربون خودتو مرواریدت شه آره مامانی ، شما هم بالاخره در 8 ماه و 8 روزگی دندون درآوردی.شب قبل از اینکه متوجه دندون در آوردنت شم موقع خواب هی زبونت رو به لثه ات میکشیدی و یه صدایی درمیاوردی و منو بابایی میخندیدیم ،ما فک میکردیم که این کار جدیدیه که یاد گرفتی ولی وقتی فرداش متوجه شدم دندون مرواریدیت دراومده ،تازه متوجه کار دیشبت شدم که چرا اون صداها رو درمیاوردی چون میخواستی با زبونت ،دنونت رو لمس کنی هی زبونتو میکشیدی به لثه ات . صدا میداد. الهی مامانی دورت بگرده ...
8 مهر 1393

اواخر هشت ماهگی

سلام گل مامانی همه اینایی که الان دارم مینویسم رو بعدازظهر هم نوشتم ولی چون لب تاپ باتری روش نبود و منم هنوز سیو نزده بودم شما لطف کردی و سینه خیز اومدی و یهو سیم رو از برق کشیدی و همه چی پرید و الان دوباره در خدمت وبلاگ شما هستم برای آپ کردن و جنابعالی هم کنار بابایی در خواب ناز شبانه به سر میبرید. خب عزیزم اومدم برات از کارات بگم و اتفاقاتی که تو این چند وقته افتاده و من نیومدم بنویسم حالا با تاخیر میگم از کارات بگم که دیگه کامل میشینی و دیگه نمیفتی و خودتو کامل نگه میداری کار جدیدی که از پریشب یاد گرفتی همین سینه خیز رفتنته که خیلی وقته منتظرش بودم البته حالتی که میری بیشتر به مدل چهار دست و پا ش...
23 شهريور 1393